Template By: NazTarin.com
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
طراحي بنر رايگان براي شما(وبلاگ همه جوره!)
و آدرس
aliamirifar.loxblog.com لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
لطفابه ادامه مطلب مراجعه کنید...
به ادامه مطلب مراجعه کنید....
لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید...
جنگلهای ارسباران که گویی بهشت گمشده آذربایجان است با مناظر بدیع و زیبای خود هر انسانی را شیفته خود کرده و در دنیای چشمنواز خود غرق می کند.
عكسهاي جالب و ديدني...
|
|
|
خيلي جالبه حتما ببينيد....
نه مرد بازگشتم
اما بازگشتم ،
به بیراهه هم نرفتم
که من نه مرد بازگشتم !
استوار ماندن و به هر بادی به باد نرفتن
دین من است
دینی که پیروانش بسیار کم اند.
مردم همه زادگان روزند و پاسداران شب...
لطفا براي مشاهده تصاوير به ادامه مطلب مراجعه نماييد....
شست نقد و بررسی سریال ساختمان پزشکان با حضور عوامل سریال در فرهنگسرای رسانه برگزار شد.
به دنبـال خـدا نگـرد
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:
آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟
جملاتی آموزنده برای اندیشیدن
انشا يك پسر بچه در مورد ازدواج....
به ادامه مطلب مراجعه كنيد....
انیشتین میگفت : « آنچه در مغزتان میگذرد، جهانتان را میآفرینداستفان كاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است كه میگوید:« اگر میخواهید در زندگی و روابط شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه كنید؛ اما اگر دلتان میخواهد قدمهای كوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگیتان ایجاد كنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض كنید .»
او حرفهایش را با یك مثال خوب و واقعی، ملموستر میكند...
دکتر شریعتی:
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور
بود ،آن هم به سه دلیل:
اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورjتر بود اینکه در آن سن و سال، زن داشت.
!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم،
آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم
و تازه فهمیدم که :
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد.
اگه تونستي جواب بده....
اما در انتظار فردایم.
ارک هانکاکس، یک لحظه باور نکردنی را شکار کرده است. یک مرغ عشق آنقدر به تصویر خود در آب زل می زند که سرانجام شیفته آن می شود....
عكسها و ادامه متن در ادامه مطلب...
اين يک داستان واقعي است که در ژاپن اتفاق افتاده.
شخصي ديوار خانه اش را براي نوسازي خراب مي کرد. خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند. اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود.
دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسي کرد متعجب شد؛ اين ميخ ده سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود!!!
چه اتفاقي افتاده؟
در يک قسمت تاريک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنين موقعيتي زنده مانده!!!
چنين چيزي امکان ندارد و غير قابل تصور است.
متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد.
در اين مدت چکار مي کرده؟ چگونه و چي مي خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه مي کرد يکدفعه مارمولکي ديگر، با غذايي در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شديدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقي! چه عشق قشنگي!!!
اگر موجود به اين کوچکي بتواند عشقی به اين بزرگي داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه حد مي توانيم عاشق شويم، اگر سعي کني....
روزي روزگاري تاجري بود كه 4 زن داشت....
ادامه داستان در ادامه مطلب....
گاف های گزارشگران صدا و سیما!به نظر شما جالبترین اشتباه کدام یک است؟
ادامه داستان را از ادامه مطلب دنبال كنيد....
ملا نصرالدین با دوستی صحبت می کرد!!
(( ملا هیچ وقت به فکر ازدواج افتادی؟ ))
ملا نصرالدین پاسخ داد:
(( فکر کرده ام. جوان که بودم تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم به دمشق رفتم و با زن پر حرارتی آشنا شدم: اما او از دنیا بی خبر بود. بعد به اصفهان رفتم آنجا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره ی آسمان و زمین داشت اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختری زیبا با ایمان و تحصیل کرده ازدواج کنم.))
پس چرا با او ازدواج نکردی؟
(( آه رفیق ! او هم دنبال مرد کاملی می گشت ))
اشاره کن که بشکفم
حتی در این یخ بستگی
در این ترانه سوزی و
در این غزل شکستگی
طلوع کن طلوع کن
بر این ستاره مردگی
که از تو تازه می شود
این خلوت سر خورده گی
طلوع کن طلوع کن
که بودنم تازه کنی
دست مرا بگیریو
با بوسه اندازه کنی
طلوع کن طلوع کن
ایینه پر می شود
از جوانیه خاطره ها
تن تو و شرم منو
خاموشیه حنجره ها
اشاره کن که من به تو
به یک اشاره می رسم
رنگین کمان من تویی
که به ستاره می رسم
من به تو شک نمی کنم
طلوع کن طلوع کن
از تو به پایان می رسم
شروع کن شروع کن
مردی با اسلحه وارد بانک شد و تقاضای پول کرد. وقتی پولها را دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد: بله قربان من دیدم. سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت. سپس مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد: نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید!
هفت شهر عشق:
شهر اول: نگاه و دل ربايي
شهر دوم : ديدار و آشنايي
شهر سوم: روزهاي شيرين و طلايي
شهر چهارم: بهانه،فكرو جدايي
شهر پنجم: بي وفايي.....
شهر ششم: دوري و بي اعتنايي...
شهر هفتم: اشك ، آه ، تنهايي...
پرنده اي به نام اسكل
خيلي باحاله حتما ببينيدش...
نظر يادتون نره....
داستاني كه براتون گذاشتمو بخونين....
....خيلي زيباست....
قـاصـــــدک ! گفته بودم که دگر نیست مرا انتظار خبری باز اما تو چنین پر شتاب ؛ پر غرور ز چه روی از برم می گذری؟ قـاصـــــدک ! گفته بودم که مرا نیست تمنای کسی در دلم نیست به جز ــ مهر ــ نیاز و هوسی گفته بودم که دگر من نروم سوی کسی گفته بودم که به ماتم کده ام نیست حتی امیدی به حضور مگسی باز اما تو چرا بر سر راه من در گذری؟ قـاصـــــدک ! خسته ؛ پریشان و دلم غمگین است . رو به هر سوی نمودم؛ امّا هـــیــــچ جا نیست مرا هم نفسی نیست فریاد رسی. قـاصـــــدک ! پرتو مرگ به روی دل من سنگین است . سایه جانم بربود دل تنهای من امّا از آن چه کسی خواهد بود؟ قـاصـــــدک ! حسّ تنهایی و بی یاوریَم بیش نمودی و رفتی . گفته بودم که : نـَیـا گفته بودم :« برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تورا منتظرند تو که خود فهمیدی در دل من همه کورند و کرند...
گفتم آخر عشق را معنا كنیم
بلكه جاي خویش را پیدا كنیم
آمدم دیدم جاي لاف نیست
عشق غیراز ع ش ق نيست
آمدم گفتم به آواي جلی
ع یعنی عدل مولایم علی
ش یعنی شور الله الصمد
ق یعنی قل هوالله احد
"عاشقان عیدتان مبارک باد. باصلوات وعجل لولیک الفرج
گويندحريم كعبه ، در داشته است
از سيزده رجب خبر داشته است
از شدت اشتياق ديدار علی
ديوارحرم ، شكاف برداشته است
ولادت مولي الموحدين امیرالمومنين(ع) مباركباد.
ک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.
ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت.
بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!
ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.
از اشعار سهراب سپهري مي توان نتيجه گرفت :
1. سهراب زن ذليل بوده (زندگي شستن يك بشقاب است)
2. سهراب شب ها جاشو خيس مي كرده (زندگي تر شدن پي در پي)